صدف
قطره ای در صدفی پنهان شد رفته رفته به صدف مهمان شد
در نهانخانه تاریک صدف محرم راز شد و عریان شد
چند روزی که گذشت ، دید منزل تنگ است
در و دیوار صدف چون سنگ است
کمی آزرده شد ، از خود پرسید علت آمدنم اینجا چیست
قطره ها آزادند ، در دل موج زمان فریادند
من چرا در قفسم ، بند آمد نفسم