آمدم ناگه شبی از پیش خواب
خسته وافسرده با چشمی پرآب
دیدیم آنشب رفته ام در دشت دور
رفته ام دریک کویر بی عبور
لحظه ای آرام گرفتم در کویر
خود ندانستم چه دیدم در کویر
هرچه گشتم ندیدم یک سحاب
آسمان آبی تر از آهنگ خواب
ناگهان آمد سراغم خستگی
برلبان تازه ام پژمردگی
بیدرنگ افتاد رهم برجوی آب
جوی آب آنجا توگویی یک سراب
رفتم آنجا تا بیابم یک کسی
تابگویم چیست مرا در بی کسی
ناگهان آمد صدایی آشنا
باکه بودی خاکی پرادعا؟