امام على عليه‌‏السلام: تو را سفارش می‌كنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دينى)؛ چرا كه سرور اولين و آخرين، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است:

«گذشت كن از كسى كه به تو ظلم كرده، رابطه برقرار كن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كن به كسى كه از تو دريغ نموده است». اعلام الدين، ص 96

پرینت

خدا نه در زمين نه آسمان است

on . Posted in پروردگار

امتیاز کاربران
ضعیفعالی 

خدا نه در زمين نه آسمان است

خداوند

پيش از اينها فكر مي كردم خدا       خانه اي دارد در عمق سَما

مثل قصر پادشاه قِصه ها             خشتي از الماس و خشتي از طلا

پايه هاي برج او عاج بلور            بر سر تختي نشسته با غرور

ماه و خورشيد گوشه ايي از تاج او             هر ستاره پولك و معراج او

اطلس پيراهن او آسمان             نقشِ روي دامن او كهكشان


 

رعد و برق شب صداي خنده اش           سيل و طوفان نعره كوبنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب            برقِ تيغ خنجر او ماهتاب

هيچكس از جاي او آگاه نيست          بنده ايي را با خدا همراه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود           از خدا تنها همين تصوير بود

آن خدا ، قهار قهري در كمين       خانه اش در آسمان دور از زمين

او اگر بود ، در ميان ما نبود         مهربان و عاشق زيبا نبود

در دل او عاشقي جايي نداشت           مهرباني درک  و معنایی  نداشت

هرچه مي پرسيدم از خود از خدا        از چه رو افتاده ام از تو جدا

ديگران گفتند این كار خداست        پرس و جو از كار او كار خطاست

آب اگر خوردي عذابش آتش است  هرچه مي پرسي جواب افزایش است

تا ببيندي چشم خود كورت كن         تا شدي نزديك تر دورت كند

كَج گشودي دست ، سنگت مي كند          كَج نهادي پا ، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند             در ميان کوره آبت ميكند

با همين قصه دلم مشغول بود            خوابهايم مُبهم مَجهول بود

نيت من در نماز در دعا             ترسُ وحشت بود از خشم خدا

هرچه مي كردم همه از ترس بود           مثل از بَر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه          يا كه تنبیه مدير مدرسه

تا كه يك شب دست در دست پدر         راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان جاده يك روستا          خانه اي ديدم عزيز و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست          گفت اينجا خانهِ خوب خداست

گفت كه اينجا مي شود آسوده ماند  گوشه اي خلوت ،نمازي ساده خواند

با وضويي دست و رويي تازه كرد           با خدا يك گفتگوي ساده كرد

گفتمش پس آن خداي بس کمین         خانه اش اينجاست ، اينجا در زمين

گفت آري خانه او بي رياست            فرش هايش از گليم و بُورياست

مهربان و ساده و بي كينه است            مثل نوري در دل آئينه است

ميتوان با اين خدا پرواز كرد                 سفره دل را برايش باز كرد

ميتوان با او صميمي قصه گفت               خاطرات سينه را از غصه شست

ميتوان درباره هرچيز گفت                 ميتوان شعري خيال انگيز گفت

تازه فهميدم خدايم اين خداست        مهربان و ساده و زود آشناست

دوستي از من به من نزديكتر است           از رگ گردن بمن نزديكتر است

 


مطالب مرتبط

این مطلب را در شبکه های اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید

اضافه کردن نظر

لطفا نظرات خود را براساس رعایت احترام منتشر نمایید.


کد امنیتی
تازه سازی

ورود