پرینت

ناگهان ديدم گلستان شد كوير

on . Posted in پروردگار

امتیاز کاربران
ضعیفعالی 

شعر زيباي ناگهان ديدم گلستان شد كوير

آمدم ناگه شبی از پیش خواب
خسته وافسرده با چشمی پرآب
دیدیم آنشب رفته ام در دشت دور
رفته ام دریک کویر بی عبور
لحظه ای آرام گرفتم در کویر
خود ندانستم چه دیدم در کویر
هرچه گشتم ندیدم یک سحاب
آسمان آبی تر از آهنگ خواب
ناگهان آمد سراغم خستگی
برلبان تازه ام پژمردگی
بیدرنگ افتاد رهم برجوی آب
جوی آب آنجا توگویی یک سراب
رفتم آنجا تا بیابم یک کسی
تابگویم چیست مرا در بی کسی
ناگهان آمد صدایی آشنا
باکه بودی خاکی پرادعا؟


از چه تواحساس دوری می کنی
در اطاعتها قصوری می کنی
هرکجا هستی من استم یاورت
باورت باشد که هستم یاورت
تومپندار درکویر گم گشته ای
بی کس وبی خسرو و خُم گشته ای
در نفس هایت منم چون در برت
در قضاوتها به عالم داورت
بی صدا فریاد برآمد سینه را
باچه کس گویم غم دیرینه را
من ندانستم دراین صحرای دور
عاشقی دارم رحیم از جنس نور
رنج دنیا برده بود از یاد من
این درخشان گوهر بنیاد من
زین سبب افتاد دلم برخاک او
لحظه ای دیدم منم افلاک او
ناگهان دیدم گلستان شد کویر
دسته ،دسته گل برویید در مسیر
در کویر دیدم که بستان سرزده
سینه ام از شوق جانان پرزده
آمدند گلها چونظمی از بهار
عطرآن شیوا تر از هرگل عذار
در همان دم یک گلی رویید زخس
یک چنین گل را ندیدم من زکس
گل پر از عطر عقاقی های مست
گرم و شیوا چون نوازش های دست

در کویر رقصیدن من سرگرفت
پایکوبی در زمینم در گرفت
آنقدر رقصید وخندید سینه ام
آنقدر لرزید تن آیینه ام
که ندانستم درآن صحرا چه شد
سینه ودل را از آن غمها چه شد
در درونم شوروحالی سرگرفت
شوق دیدار خدایی پرگرفت
سینه ودل مانده بودند در بیان
از چه می باید بگویند در زبان
هیچ نیامد وصف آن مینو سرشت
آنکه در من این سخن را می نوشت
می نوشت هرگز مرو از راه من
از گه وبیگاه واز درگاه من
می نوشت هرجا که باشی بامنی
هرکجا باشی توبامن ایمنی
هیچ مرو از راه من ای نازنین
تا نیفتی در کمند آن واین
لحظه ای آرام گرفت این سینه ام
سینه ی خالی زبغض وکینه ام
خواستم پرواز سازم در کویر
تابسازم سرنوشتی جون حریر
در کویر خواستم گلستان را به کف
قطره ای سازم بخوابم در صدف
قصه ام این بود شبی اندر کویر
خواب شیرینم چه خوش بود در ضمیر
یک سفر بود نیمه شب ما را بخواب
پرثمر شد دیده از امواج ناب
کاش بیداری نبود در پیش خواب
تا ابد می خواندم از آن یار ناب
یار پاکی که مرا پرورده است
در زمینم بندگی آورده است
من خدایا بنده زار توام
بنده محتاج در بار توام
لحظه ای دورم نگردانی زخود
من دمادم شوق دیدار توام


شعر زيباي ناگهان ديدم گلستان شد كوير از جناب آقاي مرادي

مطالب مرتبط

این مطلب را در شبکه های اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید