امام على عليه‌‏السلام: تو را سفارش می‌كنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دينى)؛ چرا كه سرور اولين و آخرين، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است:

«گذشت كن از كسى كه به تو ظلم كرده، رابطه برقرار كن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كن به كسى كه از تو دريغ نموده است». اعلام الدين، ص 96

اخلاقی

حکمتها، داستانها و قصه های آموزنده اخلاقی در این مجموعه قرار می گیرند.

پرینت

يک email از طرف خدا...

on . Posted in اخلاقی

امتیاز کاربران

يک  emailاز طرف خدا...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛
و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه،اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی...
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛
اما تو خیلی مشغول بودی...

پرینت

عشق مادرانه...

on . Posted in اخلاقی

امتیاز کاربران



My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یك روز اومده بود  دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this to me?
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا   از اونجا دور شدم
The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

پرینت

داستان زيباي پسرك و درخت سيب

on . Posted in اخلاقی

امتیاز کاربران

پسربچه و درخت سیب

يكی بود،يكی نبود..

در روزگاران قديم درخت سيب تنومندي بودبا پسر بچه كوچكي..

این پسر بچه خیلی دوست داشت با اين درخت سيب مدام بازي كند ...

از تنه اش بالا رود،از سيبهايش بچيند و بخورد و در سايه اش بخوابد 

زمان گذشت ...

پرینت

هيچگاه از لطف خدا نا اميد نشويد

on . Posted in اخلاقی

امتیاز کاربران

یكی بود یكی نبود، چهار شمع به آهستگی میسوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش میرسید:

شمع اول گفت: «من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی‌تواند شعله مرا روشن نگه دارد. من باور دارم که به زودی می‌میرم...»
سپس شعله صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش گشت.

شمع دوم گفت: «من ایمان هستم. برای بیشتر آدم‌ها  دیگر در زندگی ضروری نیستم، پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...»

سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.

پرینت

نيكي كنيم

on . Posted in اخلاقی

امتیاز کاربران

نيكي و محبت

به هركس نيكي كني او را ساخته اي.. و به هركس بدي كني به او باخته اي
پس بسازيم و نبازيم....